رفتن به اولین عروسی
در 93.6.28 در 8 ماهگی اولین بار به جشن عروسی رفتی (عروسی لیلا دختر عمه مامانت بود)
زهرا میوه خور
دیدن نی نی ها
امیرمحمد، نی نی زهره دختردایی مامانت که در 93.10 متولد شده و ما در 93.10.12 که برای نهار دعوت کرده بودند رفتیم. زهرا، نی نی مریم دخترعمه مامانت که در 93.11.20 متولد شده الیسان هم نی نی بهناز دختر دایی مامانت هست که هنوز ندیدیش
نویسنده :
خاله جون
22:28
اولین شب یلدای زهراجون
واژگان زهراجونی تا پایان 15 ماهگی
زهراجان زبان مادری اش یعنی ترکی آذربایجانی را یاد گرفت. ان شاء الله فارسی را هم خودش در تحصیل یاد می گیرد و به امید یاد گرفتن زبان های دیگر و انگلیسی هم مثل خاله جون که خیلی علاقه داره و تا ارشد انگلیسی خونده و اگر خدا بخواهد دکتری هم ادامه می ده. بابا- آبا- دِدی (رفت) - دَع دَع (بیا)- قوتولدو ( تمام شد) - بَ بَ (به بچه ها و عروسک و شکم و نافش)- بَع بَع( گوسفند) - صدای کووخ کووخ ( برای قطار) - هیس (برای علامت سکوت) - صدای تک (برای گرفتن عکس) - ارو ( به جارو میگی) - عود( به هود میگی) ...
نویسنده :
خاله جون
21:46
کشمش دوست داری
خاطرات و کارهای 15 ماهگی
در 94.1.30 آبله مرغان خفیف گرفتی که چندتا فقط در پاهایت بود. بردنت دکتر ،کرم داد که دوست داری مامانت که چندبار مالیده حالا یاد گرفتی و خودت میشینی و پاهات و در میاری و نشون میدی یعنی اینکه برات کرم بزنن. وقتی خونه ما بودی کرم دست و از کنار پنجره پیدا کرده بودی و آوردی و نشان میدادی تا بزنیم. از طرف دیگر با علائم تب و مریضی و بی حوصلگی و البته کم اشتهایی و آبریزش بینی فهمیدیم داری دندان هم در میاری که شکر خدا در 94.2.5 سومین دندانت که اولین دندان از بالا بود در آوردی و کم کم بعد از حدود 10 روز حالت بهتر شد. در 94.2.12 روز شنبه که ولادت امام علی(ع) و روز پدر و هم چنین روز معلم بود به بابات و باباجون و اقاجو...
خاطرات و کارهای 14 ماهگی
دندانهایت را به هم فشار میدی میخوای دندان در بیاری بیشتر تقلید می کنی. مثلاً در 14 فروردین که از حمام در آمده بودی و من گذاشته بودمت جلوی بخاری لباسهات و میپوشاندم و بعد گوش پاک کن برداشتم تا آب گوشهات را بگیرم که هنوز تمام نشده از دستم گرفتی و گوش پاک کن و به گوشت فرو میکردی و نگه میداشتی مثل من تا آبش گرفته بشه. جیگر خاله وقتی نماز میخوانیم مهر و از جانماز برمیداری و تو دستت قایم میکنی یا میخندی تا به تو نگاه کنیم یا میای و میخوای زیر چادرمون قایم بشی. بهار امسال اولین بار در 94.1.20 به حیاط بردمت که حیاط و خیلی دوست داری هروقت در باز میشه میدوی به سمتش و از ته دل میخندی. مامان جون یادت داده وقتی میگه زهرا منو ناز کن با د...
رفتن به جشن تولد
94.2.28 دوشنبه تولد 1 سالگی پسر عمویت امیرحسین جون بود که برای شام دعوتتان کرده بودند. رفتین و کلی شادی و نانای کرده بودی عزیز دلم.